loading...
دوست داشتن انسان ها
مهدی بازدید : 62 چهارشنبه 21 تیر 1391 نظرات (1)

 

قدرت معجزه...

                 

سارا که دخترک مسلمان هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود. دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت.

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟
دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!!

دختـرک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چیزی رفته و بابایم می گویـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟

داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.

چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟

مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟
دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدی زد و گفت: آه چه جالب، فکـر می کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!

بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد.

آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.

فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم یک معجـزه واقعـی بود، می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟

دکتر لبخندی زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ناهید در تاریخ 1348/10/11 و 19:59 دقیقه ارسال شده است

خیییییییییییییییییییییییلی داستان قشنگی بودشکلکشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان بعضی موقع ها آدم احساس می کنه یه چیز هایی رو می دونه که شاید به درد دیگران بخوره! امیدوارم احساسم من را به اشتباه نداخته باشه.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 63
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 83
  • بازدید ماه : 194
  • بازدید سال : 766
  • بازدید کلی : 7,779
  • کدهای اختصاصی

    Flash Required

    Flash is required to view this media. Download Here.

    به یاد پدر مهربانم مرحوم حاج یحیی حبیبی بازدید : 161
    فدای تو مادر بازدید : 151
    من میگم عشق از نظر اینشتین غلطه!!!! بازدید : 149
    درس اخلاق زرتشت بازدید : 145
    کی راحت میشیم!!! بازدید : 143
    دوست داشتن مردم چه با ارزشه بازدید : 137
    به دلخواه خود در مورد دیگران قضاوت نکنیم بازدید : 133
    غیبت یا تبلیغ!!!!!! بازدید : 131
    شکست مقدمه پیروزی بازدید : 131
    علائم آلرژی در فصل پاییز و راه درمان آنها بازدید : 119


    Online User



    قالب وبلاگ

    وبلاگکد اوقات شرعیاوقات شرعی قم

    آپلود نامحدود عکس و فایل

    آپلود عکس


    آپلود عكس

    آپلود عكس

    کد نمایش آی پی

    کد نمایش آی پی


    مترجم سایت

    مترجم سایت


    دیکشنری آنلاین

    دیکشنری آنلاین