مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده .
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.
متوجه
شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که
می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند، آن قدر از شکش مطمئن شد که
تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند، نزد قاضی برود.
اما
همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد
از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که اومثل
یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار می کند.
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
سلام دوستان بعضی موقع ها آدم احساس می کنه یه چیز هایی رو می دونه که شاید به درد دیگران بخوره! امیدوارم احساسم من را به اشتباه نداخته باشه.
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت
کدهای اختصاصی
به یاد پدر مهربانم مرحوم حاج یحیی حبیبی بازدید : 157
فدای تو مادر بازدید : 149
من میگم عشق از نظر اینشتین غلطه!!!! بازدید : 147
درس اخلاق زرتشت بازدید : 145
کی راحت میشیم!!! بازدید : 143
دوست داشتن مردم چه با ارزشه بازدید : 137
به دلخواه خود در مورد دیگران قضاوت نکنیم بازدید : 133
غیبت یا تبلیغ!!!!!! بازدید : 131
شکست مقدمه پیروزی بازدید : 129
علائم آلرژی در فصل پاییز و راه درمان آنها بازدید : 119
فدای تو مادر بازدید : 149
من میگم عشق از نظر اینشتین غلطه!!!! بازدید : 147
درس اخلاق زرتشت بازدید : 145
کی راحت میشیم!!! بازدید : 143
دوست داشتن مردم چه با ارزشه بازدید : 137
به دلخواه خود در مورد دیگران قضاوت نکنیم بازدید : 133
غیبت یا تبلیغ!!!!!! بازدید : 131
شکست مقدمه پیروزی بازدید : 129
علائم آلرژی در فصل پاییز و راه درمان آنها بازدید : 119